صدای زن در ادبیات معاصر افغانستان: از حاشیه تا مرکز  

پنجشنبه 8 آبان 1404
101 بازدید
صدای زن در ادبیات معاصر افغانستان: از حاشیه تا مرکز

 

نویسنده : کریمه محمدی

        
ادبیات همیشه آینه‌ی جامعه است؛ هر تغییری در زندگی مردم، دیر یا زود در شعر و داستان هم دیده می‌شود. در افغانستان، جایی که سال‌ها روایت‌ های مردانه بر فضای فرهنگی غالب بوده و است، ظهور صدای زن در ادبیات یکی از مهم‌ ترین و زیباترین تحولات چند دهه‌ی اخیر به حساب می آید. زن افغانستان که تا مدت‌ ها فقط موضوع شعر و داستان بود، حالا خودش راوی شده است؛ با زبانی از جنس تجربه، احساس و آگاهی.

در واقع، ادبیات معاصر افغانستان شاهد یک جابه‌جایی آرام اما عميق است: زن از حاشیه به متن آنده است. این تغییر نه از مسیر شعار و سیاست، بلکه از مسیر کلمه و خلاقیت ادبی اتفاق افتاده است.

اگر به عقب برگردیم، می‌بینیم حضور زن در ادبیات کلاسیک افغانستان خیلی محدود بوده. بیشتر وقت‌ ها زن در شعر و نثر به شکل "معشوق" یا "نماد زیبایی" تصویر می‌شده است، نه به عنوان انسانی با صدا و اندیشه‌ی مستقل. اما از دهه‌ی پنجاه خورشیدی به بعد، با گسترش آموزش و آشنایی بیشتر زنان با نوشتن، کم‌کم نویسندگان و شاعران زن پا به عرصه گذاشتند.

در ابتدا، آثارشان بیشتر حول احساسات شخصی و درد های درونی می‌چرخید، ولی همین تجربه‌ های ساده تبدیل به نوعی اعتراض خاموش شد؛ اعتراض به دیده نشدن.

شاعری مثل رخشانه قادری یا لیلا صراحت روشنی در شعر های شان از عشق، دلتنگی، مادر بودن و تنهایی گفتند، اما در لایه‌ی زیرین، یک نگاه تازه به هویت زنانه هم وجود داشت.

شعر همیشه برای زنان افغانستان ابزار بیان عمیق‌ تری بوده، چون زبان شعر اجازه می‌دهد احساسات، دردها و امیدها با لطافت بیان شوند، بدون نیاز به موضع‌گیری مستقیم.

در شعر سپوژمی زریاب، سارا مرادی یا سمیه مهری، زن دیگه فقط سوژه‌ی عشق نیست؛ خودش عاشق، اندیشمند، خالق و منتقد است.

زبان شعر زنانه در افغانستان پر از استعاره‌ست؛ پرنده، باد، و خاک نماد هایی‌ اند که اغلب به آزادی، رهایی و ریشه تعبیر می‌شوند.

 

مثلاً می‌آیند و میگویند:


من از تبار پرنده‌ هایی‌ام که

دیوار نمی‌فهمند 

فقط راه آسمان را بلدند.

 

این زبان، به‌ظاهر ساده و احساسی‌ است، اما درونش نوعی خودآگاهی و استقلال فکری موج می‌زند.

در داستان‌ نویسی هم زنان افغانستان توانستند نگاه تازه‌ای به زندگی روزمره وارد کنند.

ناهید قادری، منیژه باختری، حمیده نعمت‌زاده و شکریه عرفان از جمله نویسندگانی‌ هستند که با روایت‌ های زنانه‌ شان، واقعیت‌ های اجتماعی و عاطفی زندگی زنان افغانستان را به تصویر کشیدند اما بدون شعار، با نگاهی انسانی و واقع‌گرا.

در داستان‌های این نویسنده‌ها، زن دیگر فقط مادر یا همسر نیست؛ بلکه انسانی‌ است که انتخاب می‌کند، تردید دارد، و دنبال معنا می‌گردد.

مثلاً در داستانی از منیژه باختری، قهرمان زن نه قربانی جامعه‌ است و نه نماد فمینیسم، بلکه فردی است که سعی می‌کند بین عشق، وظیفه و هویت خودش تعادل پیدا کند.

این نوع روایت باعث شده زن افغانستان در ادبیات امروز، شخصیتی چند بُعدی و واقعی‌تر پیدا کند.

یکی از جذاب‌ترین جنبه‌های حضور زنان در ادبیات افغانستان، تاثیر شان بر زبان و فرم بیان است.

زنان معمولاً زبان نرم‌تر و جزئی‌ نگرتر دارند؛ از توصیف‌ های احساسی و حسی استفاده می‌کنند که به متن رنگ تازه‌ای می‌دهد.

شعر و داستان زنانه در افغانستان معمولاً ریتم آرام‌تری دارد، واژه‌ها کمتر پرخاشگر اند، اما معناها عمیق‌تر و تأمل‌برانگیزتر هستند.

در واقع، ورود زنان باعث شد زبان ادبیات از خشکی و قالب‌ زدگی فاصله بگیرد و به سوی لطافت، ظرافت و جزئی‌ نگری برود.

در عین حال، زن نویسنده‌ی افغانستان در تلاش است که از کلیشه‌ی "زن مظلوم" فاصله بگیرد. آن نه قربانی صرف است، نه نماد شورش، بلکه انسانی با تجربه‌های پیچیده‌ است.

به همین دلیل، صدای زن در ادبیات امروز افغانستان نه فریاد اعتراض است، نه نجوا؛ بلکه گفت‌وگویی صادقانه‌ است با جهان پیرامون.



پس وقتی به جریان ادبی امروز افغانستان نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که صدای زن دیگه محدود به مجلات ادبی خاص یا صفحات کوچک شعر نیست؛ در جوایز ادبی، محافل دانشگاهی و رسانه‌ ها حضور جدی دارد.

ادبیات زنانه از پدیده‌ای استثنایی تبدیل شده به بخشی طبیعی از جریان اصلی ادبی کشور.

امروز منتقدان و خوانندگان افغانستان به‌راحتی از شاعران و نویسندگان زن به عنوان چهره‌های شاخص یاد می‌کنند؛ یعنی زن از حاشیه‌ی ادبیات به مرکز گفت‌وگو رسیده است.

ادبیات معاصر افغانستان بدون صدای زنان ناقص است؛ چون بخش مهمی از تجربه‌ی انسانی را آنها روایت می‌کنند. زن افغانستان با قلم اش نشان داد است که شعر و داستان فقط ابزار بیان احساس نیست، بلکه راهی برای شناخت خود، جامعه و جهان هم است.

این حضور، اگرچه در ابتدا با موانع و محدودیت‌ های زیاد همراه بوده، اما حالا به بلوغ رسیده و به بخشی از هویت ادبی افغانستان تبدیل شده است.

پس می‌شود گفت صدای زن در ادبیات امروز افغانستان، نه فریادی سیاسی بلکه زمزمه‌ای انسانی‌ است؛ صدایی که از میان تجربه‌ی واقعی می‌آید، از عشق، رنج، امید و درک عمیق از زندگی.

زنان افغانستان با نوشتن، دیگر فقط در جست‌وجوی دیده شدن نیستند، بلکه روایت خودشان را از جهان می‌سازند.

و شاید زیباترین بخش ماجرا این است که این صداها، بی‌آنکه بخواهند پرچم چیزی باشند، توانستند قلب ادبیات افغانستان را انسانی‌تر، صمیمی‌تر و واقعی‌تر کنند.

										    

مقاله ها

شبکه اجتماعی

نشانی کوتاه : www.khanemawlana.org

مطالب مشابه