بارداری فقط یک اتفاق بیولوژیک نیست که در بدن زن اتفاق بيافتد و تمام شود. این یک پروژهی کامل انسانی است، یک فرآیند فیزیکی، روانی و اجتماعی که هر دو طرف ماجرا هم زن و هم مرد در آن نقش دارند.
ولی مشکل این است که معمولاً همه چیز فقط روی شانههای زن میافتد. یعنی از لحظهای که تست بارداری دو تا خط نشان میدهد، گویا کل جهان فقط با يک نفر کار دارد: زن.
اما یک سوال: اگه قرار باشد یک زن، نه ماه تمام بدن اش، ذهن اش و زندگی اش را بگذارد وسط برای ساختن یک موجود زنده، مرد دقیقاً چی کار میکند؟
منظورم کار و درآمد و خرچ خانه و خرید لبلس و پوشک و شیر خشک نیست، منظورم آن زایمان ذهنی و احساسی است که باید همراه زن اتفاق بی افتد.
از نظر علمی، ثابت شده است که بارداری فقط روی بدن زن تأثیر نمیگذارد. تحقیقات نوروسایکولوژی نشان میدهند وقتی مرد واقعاً درگیرِ بارداری شریک اش میشود، سطح بعضی از هورمون هایش مثل پرولاکتین و اکسیتوسین تغییر میکند. یعنی بدن مرد هم به نوعی وارد وضعیت همحسی میشود. پس بارداری فقط در رحم نیست؛ يک بخش اش هم در ذهن و مغز مرد اتفاق میافتد، اگر بخواهد و اجازه بدهد.
ولی واقعیت جامعه چی میگوید؟
زن با تهوع صبحگاهی، کمر درد و اضطراب بدن اش را میکشد تا کودک شکل بگیرد. آن طرف مرد شاید فقط از دور نگاه کند و بگو "تشویش نکن عزیزم، طبیعی است".
ولی من میخواهم بگویم نه عزیزم، طبیعی نیست که زن در این مسیر تنها باشد. طبیعی این است که مرد هم درگیر شود، از نظر فکری، احساسی، روانی.
یعنی اگر زن هر ماه با تغییرات بدن اش اذیت میشود و خُلقُ خویش تغییر میکند، مرد هم باید با تغییر نگرش، عادت ها و مسئولیت هایش بجنگد. آنهم خودش یک نوع زایمان است: زایمان ذهنی از خودخواهی به درک.
یک تحقیق از دانشگاه کمبریج نشان داده مرد های که در دوران بارداری همسر شان حمایت عاطفی فعال دارند (نه فقط مالی یا ظاهری)، نرخ افسردگی پس از زایمان زن هايشان تا ۴۰٪ کمتر است. یعنی حضور مرد در این دوره، فقط لطف نیست؛ یک نیاز روان شناختی است که مستقیم روی سلامت مادر و کودک اثر دارد.
ولی هنوزم در بسیاری از فرهنگها، بارداری یک مسئله زنانه حساب میشود. مرد، تماشاگر است؛ زن، گرداننده.
و این دقیقاً همان جایی است که باید بگویم: وقتی زن باردار میشود، مرد هم باید زایمان کند.
زایمان مرد یعنی چی؟
یعنی باید از یک ذهنیت قدیمی بیرون بیاید، آن ذهنیتی که بارداری و تربیت کودک را فقط وظیفهی زن میداند.
زایمان مرد یعنی باید یاد بگیرد چطور شریک واقعی باشد، نه ناظر. یعنی بفهمد همسرش بدنش را قربانی میکند برای ادامهی نسل، پس خودش هم باید راحتی اش را قربانی کند برای تعادل روحی آن زن.
زن در بارداری با ترس از مرگ، درد و تغییر چهرهاش روبهرو میشود؛ مرد هم باید با ترس از مسئولیت، وابستگی و رشد روبهرو شود. هر دو دارند چیزی از خودشان از دست میدهند تا یک زندگی دیگر ساخته شود.
یک جامعه زمانی به بلوغ میرسد که بارداری فقط زنانه نباشد. چون تا وقتی زن تنهایی این بار را بکشد، مرد هیچوقت نمیفهمد انسانشدن یعنی چی. آن فقط پدر میشود روی تذکره، نه در عمل.
از دید فمینیستی، این ایدهی (زایمان ذهنی مرد) یعنی تقسیم دوبارهی مفاهیم قدرت و مراقبت. سالهاست که قدرت را به مرد نسبت دادند و مراقبت و نگهداری را به زن، در حالی که واقعی ترین شکل قدرت، توان مراقبت است. وقتی مرد یاد میگیرد مراقبت کند، از حالت سلطهگر به انسان بالغ تبدیل میشود.
و بارداری، بهترین فرصت برای این تغییر است.
به قول یک روان درمانگر فرانسوی، بارداری یک آینه است که نشان میدهد هر دو طرف چقدر برای رشد آماده هستند. زن در سطح جسم، مرد در سطح ذهن. زن بدن اش را میکشد، مرد باید غرورش را.
اگه یکی از این دو تا اتفاق نیفتد، آنکودک شاید متولد شد، ولی آن خانواده هنوز نارس به دنیا آمده.
زایمان فقط یک اتفاق فیزیکی نیست، یک تولد ذهنی و احساسی هم است.
وقتی زن باردار میشود، بدنش جان میدهد، اما مرد باید ذهن اش را بسازد. باید از مرحلهی تماشاچی بودن خارج شود و وارد میدان تجربه و درک شود.
زن در این مسیر مادر میشود، اما مرد فقط وقتی پدر میشود که بتواند زایمان کند نه از بدن، از درون.
جامعهای که مردهایش بتوانند زایمان فکری را تجربه کنند، جامعهای است که عشق، فهم و برابری در آن واقعی میشود.
و آن روز، دیگر بارداری فقط یک اتفاق زنانه نیست؛ یک تولد جمعی است، یک جشن انسانیت.
ما ...