پارسی وطن است؛ ادبیات و صلح

يكشنبه 2 آذر 1404
133 بازدید
پارسی وطن است؛ ادبیات و صلح

نویسنده : جمعه خان احمدی

        

مرکز فرهنگی و اجتماعی خانه مولانا دومین برنامه مشترک را با گروه صلح و ادبیات انجمن علمی مطالعات صلح ایران  در تاریخ ۳۰ عقرب ( آبان) برگزار کرد
این نشست تحت عنوان "فارسی وطن است" با گردانندگی بانو صدیقه "بابایی" برگذار شد.
درین نشست که در آن جمعی از اندیشمندان و دوستداران فرهنگ و ادب فارسی حضور داشتند. به بررسی مباحث "صلح جویی در ادبیات  فارسی" و "فارسی وطن است"پرداخته شد.

دکتر سعید بزرگ بیگدلی، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت مدرس ، از ایران
شیوای شرق، نویسنده و کنشگر سیاسی از افغانستان
از سخنرانان این نشست بودند.

نشست با سخنان دکتر سید بزرگ بیگدلی آغاز شد. او در ابتدای صحبت‌های خود به جایگاه صلح در جامعه و نمونه‌های برجسته آن در ادبیات فارسی پرداخت. بیگدلی با اشاره به شاهنامه فردوسی توضیح داد که هرچند این اثر، ماهیتی حماسی دارد و طبیعتاً با موضوعاتی چون نبرد، جدال  همراه است، اما جان‌مایه حکمت فردوسی بر صلح‌ دوستی، برادری و دادگری استوار است.

او یادآور شد که فردوسی در آغاز شاهنامه، پس از ستایش یزدان و شناخت حکمت آفرینش، نخستین موضوعی را که برجسته می‌کند «خِرَد» است؛ سرمایه‌ای که انسان را در جهان پررمز و راز هدایت می‌کند. سپس ابیات زیر را به‌عنوان نمونه از توجه فردوسی به خرد قرائت کرد:

«خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای»

بیگدلی در ادامه بیان کرد که فردوسی انسان را متوجه جایگاه عظیم او در هستی می‌سازد و هشدار می‌دهد که خود را کوچک نپندارد:

«تو را از دو گیتی بر آورده‌اند
به چندین میانچی بپرورده‌اند
نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار»

به گفته او، انسان رشد‌یافته از نگاه فردوسی، انسانی خردمند است و دور شدن از خرد سبب غفلت، گمراهی، غرور، خودخواهی، نادادگری و زمینه‌ساز ستیز و جنگ می‌شود؛ چه در سطح خانواده، چه در جامعه و چه در جهان.

بیگدلی تأکید کرد که بسیاری از ستیزه‌جویی‌های شخصیت‌های شاهنامه ناشی از رها کردن خرد و هویت انسانی است. به‌ویژه زمانی که انسان‌ها «خلعت خردمندی» را کنار می‌گذارند و به آزمندی و کینه‌توزی روی می‌آورند، جنگ و فقر و هلاکت پدید می‌آید. او نمونه‌ای از دوران پادشاهی زوطهماسب را یادآوری کرد؛ زمانی که خشکسالی و قحطی رخ داد و ایرانیان درگیر جنگ با تورانیان بودند. دو سپاه با هم به گفتگو نشستند و دریافتند که «از ماست بر ما بد آسمان»، سپس صلح کردند و حدود کشورها را مشخص نمودند و دوران آرامش بازگشت.

بیگدلی توضیح داد که فردوسی آزمندی، حسادت و کینه‌توزی را عامل جنگ‌ها می‌داند و سخنش بر پایه‌هایی چون خردورزی، عافیت‌اندیشی، دورنگری، راست‌کرداری و نیک‌خواهی است. از نگاه او پیام شاهنامه محدود به مرزهای جغرافیایی ایران نیست، بلکه پیامی برای جهانیان دارد: اگر هویت انسانی خود را پاس بداریم و آزمندی را ترک کنیم، نه با دیگران در ستیز خواهیم بود و نه از آرامش دور می‌مانیم.

او مجموعه آموزه‌های فردوسی را چنین برشمرد: کرامت و عزت انسان؛ ترجیح مصالح گروه بر خواسته‌های فردی؛ پرهیز از شتاب‌زدگی و خشم در تصمیم‌گیری‌ها؛ خویشتن‌شناسی و آگاهی از هویت فردی و آرمانی؛ همسویی با خرد و معرفت و دین؛ و تکیه بر گفتگو، مفاهمه، دوراندیشی و دوری از افزون‌طلبی. به باور او بهره‌گیری از تجربه‌های گذشته و پرهیز از تک‌روی و انزوا، از پیام‌های مهم این اندیشه است.

در بخش دیگری از سخنان خود، بیگدلی به دیدگاه مولانا جلال‌الدین بلخی درباره صلح پرداخت و گفت که مولانا نیز در سراسر مثنوی و دیوان شمس جنگ و خشونت را ناپسند می‌داند و آن را نتیجه نفسانیات و فزون‌طلبی انسان می‌شمارد. مولوی باور دارد که جنگ زاده دل‌های دور از معرفت و آلوده به کینه است.

بیگدلی به ابیاتی از مولانا اشاره کرد که این حقیقت را بازتاب می‌دهد:

«ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زو بتر در اندرون
کشتن این، کار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخرهٔ خرگوش نیست»

او سپس یادآور شد که مولانا انسان را به صلح با خویشتن فرا می‌خواند، زیرا تا زمانی که انسان در درون آرام نباشد، نمی‌تواند با دیگران در صلح زندگی کند. مولوی می‌فرماید:

«کل عالم صورت عقل کل است
کوست بابای هر آنکه اهل قل است
صلح کن با این پدر‌، عاقی بِهِل
تا که فرشِ زر نماید آب و گل
من که صلحم دایما با این پدر
این جهان چون جنتستم در نظر»

بیگدلی جمع‌بندی سخنان خود را چنین ارائه کرد که از نظر مولانا، ریشه جنگ‌ها در جهالت، کینه و دوری از حقیقت است و راه صلح در عشق، محبت، آشتی درون، و زدودن ناهنجاری‌های نفس قرار دارد.
 بخش دوم  نشست با سخنان «شیوای شرق» با موضوع «سپس فارسی میهن و هستی است» ادامه یافت. او در آغاز با اشاره به این‌که نگاه ادبیات فارسی و مفهوم «فارسی وطن است» ریشه در اسطوره، تاریخ و تمدنی دیرپا دارد، توضیح داد که این تمدن شکوهمند همواره بر انسان‌گرایی، کرامت انسانی، دهش، بخشش و بخشایش استوار بوده است. وی گفت که در اسطوره‌های فارسی، نبردها تنها در برابر اهریمنان و نیروهای ظلم و تاریکی مقدس شمرده می‌شود و هدف آن رهایی، سعادت و پیروزی انسان است؛ از همین‌رو روح اصلی این فرهنگ، صلح‌جویی، آشتی‌گرایی، عشق، محبت، و باهم‌زیستی است. او تأکید کرد که هرجا جنگ و نبرد باشد، آن‌جا وطن نیست؛ و این زبان فارسی است که وطن را می‌سازد و نگاه انسان را به معنای انسان‌دوستی شکل می‌دهد.

شیوای شرق برای تقویت دیدگاه خود به نمونه‌هایی از ادب فارسی اشاره کرد و گفت: «چنانچه سعدی می‌گوید:
ای زبردستِ زیردست‌آزار
گرم تا کی بماند این بازار؟
به چه کار آیدت جهانداری؟
مردنت بِهْ که مردم‌آزاری».
او با استناد به بیت‌های دیگر سعدی مانند «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند…» افزود که این زبان راه‌حل انسانیت را پیش پای بشر می‌گذارد و کسی که خرد و حس انسان‌دوستی نداشته باشد، در حقیقت انسان نیست. به باور او، اگر کسی بر درد و رنج فرودستان بی‌اعتنا بماند، در دایره حقیقی فارسی‌زبان بودن قرار نمی‌گیرد، از همین روست که می‌گوید: «فارسی میهن است و بودن در این میهن، تعهد انسانی و آزادمنشانه می‌طلبد.»

او سپس نگاه مولانا جلال‌الدین بلخی را به انسان و جهان مطرح کرد و با آوردن ابیاتی از مثنوی گفت که مولانا جهان را همچون درختی می‌بیند و انسان را میوه‌ای که برای رسیدن باید خردمندانه زیست کند. وی سخن ابن‌سینای بلخی را یادآور شد که انسان باید از عقل هیولانی به نفس مطمئنه و سپس به عقل فعال برسد. او خشونت‌ها، نبردها، بی‌عدالتی‌ها و نابرابری‌های امروز جهان را نتیجه «خام‌بودن» بشریت دانست و افزود که از نگاه مولانا «در این مزرعه پاک باید تنها تخم عشق و مهر کاشت.»

در ادامه، شیوای شرق از فردوسی نیز به‌عنوان حکیمی خردگرا یاد کرد و گفت که او همانند دیگر بزرگان فارسی‌زبان، جنگ و خونریزی را راه ایزدی و مسیر صلح‌جویی نمی‌داند. وی توضیح داد که فردوسی پیش از همه‌چیز بر پایه‌های اندیشه زرتشتی یعنی «گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک» ایستاده است و خرد را چراغ راه انسان معرفی می‌کند. او به این نکته اشاره کرد که در نگاه فردوسی، نیک‌اندیشی و چاره‌جویی پیش از جنگ مقدم است، و اندیشمندان فارسی از سعدی تا مولوی و فردوسی حساسیتی مشترک در برابر دروغ، ناراستی، اهریمن‌خویی و ضحاک‌گرایی دارند. به باور او، نیک‌خواهی، مدارا، بخشش و عدالت تنها راه ماندگاری انسان در این جهان است و هرکس در مسیر ستمگری قدم بگذارد، پیش از مرگ به نیستی معنوی می‌رسد.

شیوای شرق در بخش دیگری از سخنان خود بیتی از حافظ را یاد کرد:
«بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرح نو دراندازیم».
او چنین تعبیر کرد که طرح نو درانداختن همان آماده‌شدن برای جهانی نو است که برآمده از اندیشه و نگاه متعالی بزرگان ادب فارسی است. وی این نکته را برجسته ساخت که فارسی می‌تواند میهن باشد؛ میهنی فراگیر، گسترده و الهام‌بخش.

او در پایان با بیان تجربه شخصی مهاجرت خود گفت: که پس از آمدن به آلمان، فارسی در سینه‌ من ، از مولانا و حافظ تا بیدل—به معنای واقعی وطن شد و مرا از افسردگی، انزوا و نبود مخاطب نجات داد. وی سخنان خود را با این باور خاتمه داد که «فارسی وطن است و بی‌فارسی، انسان بی‌هوای تازه می‌ماند.»

این نشست مشترک فرصتی بود  برای پیوند دل‌های مردمان این حوزه‌ فرهنگی از بلخ وبخارا  تا تهران، سرزمینی که در آن زبان، فرهنگ و انسانیت مرز نمی‌شناسد.
همچنان گامی ارزشمندی برای پاسداری از این میراث فرهنگی و تلاشی برای آن‌که صداهای روش فرهنگ، بر تاریکی‌های زمانه غلبه کند و ادبیات همچنان چراغ صلح و آگاهی در سرزمین‌های فارسی‌زبان باشد.

										    

مقاله ها

شبکه اجتماعی

نشانی کوتاه : www.khanemawlana.org

مطالب مشابه