از فراموشی تا خودآگاهی؛ نگاهی انتقادی به غفلت تاریخی و فرهنگی در افغانستان

سه شنبه 1 مهر 1404
97 بازدید
از فراموشی تا خودآگاهی؛ نگاهی انتقادی به غفلت تاریخی و فرهنگی در افغانستان

نویسنده : فیاض الرحمن شایق

        

در جهانی که مرزهای فکری و فرهنگی، گاه بیش از مرزهای جغرافیایی، هویت ملت‌ ها را می‌ سازند، هیچ خطری برای یک سرزمین بزرگتر از فراموشی نیست؛ فراموشی آنچه بوده‌ ایم، آنچه داشته‌ ایم، و آنچه می‌ توانیم باشیم. سرزمینی چون افغانستان، که زاد گاه اندیشمندان، شاعران، و دانشمندان بزرگی بوده است، در پیچ‌ وخم رویدادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، رفته‌ رفته از حافظه‌ ی تاریخی و فرهنگی خود فاصله گرفته و در برابر مصادره‌ی تدریجی مفاخرش، سکوتی تلخ و گاه بی‌ تفاوت را تجربه کرده است.
افغانستان فقط جغرافیا نیست؛ تاریخ است، فرهنگ است، و اندیشه و ادب است. اما متأسفانه در ده های اخیر، به‌ جای صیانت از این میراث گران‌ بها، گرفتار تکرار دردهای تاریخی و غفلت از ارزش‌ های تمدنی خود شده‌ ایم. این غفلت، بهایی سنگین دارد؛ از دست دادن هویت در جهانی که دیگران با افتخار، برگ‌ های زرین تاریخ ما را در کتاب خود ورق می‌ زنند.
جغرافیای فراموشی؛ وقتی زخم از هم‌ جواری می‌ آید، در طول تاریخ معاصر، افغانستان کمتر زمانی را تجربه کرده که بتواند در آرامش، بر داشته‌ های فرهنگی و تاریخی خود تکیه زند. بارها و بارها، در لحظات آشفتگی سیاسی و ضعف ساختاری، سرمایه‌ های معنوی و مفاخر تمدنی‌ اش، در سکوت و غفلت، به تدریج در حاشیه‌ قرار گرفته‌ اند.
بسیاری از کشورهای پیرامون ما، با بهره گیری از  نهاد های پژوهشی، رسانه‌ ای و فرهنگی خود، تلاش کرده‌ اند تا شخصیت‌ هایی که از میان جغرافیای امروز افغانستان برخاسته‌ اند، در ادبیات و هویت خود بگنجانند. این نه الزاماً از روی بد خواهی، بلکه به دلیل فقدان سیاست‌ های هویتی و فرهنگی مؤثر در داخل کشور ماست. چنان‌ که امروز در بسیاری از متون بین‌ المللی، ابن‌ سینا را یک فیلسوف غیر افغانستانی می‌ نامند، و مولانا را شاعر سرزمین‌ هایی دیگر می‌ خوانند؛ در حالیکه این سرزمین، نخستین نفس‌ های آنان را در خود دیده و نخستین زمزمه‌ های شعر، فلسفه، و عشق را به گوش جان‌ شان رسانده است. 
 بحران هویت در درون؛ ما و فراموشی خودمان
اگر دیگران مفاخر فرهنگی و علمی ما را مصادره کرده‌ اند، ریشه‌ این واقعیت درد ناک، نه تنها در سیاست‌ های بیرونی، بلکه عمیقاً در غفلت درونی خود ماست. ملتی که نسبت به گذشته‌ اش بی‌ تفاوت شود، امروز را گم می کند و فردا را از دست می‌ دهد. این فراموشی نه از فقر منابع، بلکه از نبود آگاهی، انسجام فکری، و اراده ملی در شناخت و پاسداری از میراث خود سرچشمه می‌ گیرد.
در حالی‌ که بسیاری از ملت‌ ها برای اثبات یک شخصیت فرهنگی، سال‌ ها تحقیق، کتاب‌ نویسی و بازسازی تاریخی انجام می‌ دهند، ما هنوز گرفتار مباحث بی‌ ثمر و پراکندگی ذهنی هستیم. اختلاف های تکراری نخبگانی ما درباره‌ زبان، قوم، رنگ پرچم، و نماد های ملی، ما را از پرداختن به مسائلی اساسی‌ تر چون توسعه‌ فرهنگی، حفظ هویت تاریخی، و آموزش نسل آینده بازداشته است. این مباحث، هرچند ممکن است بخشی از دغدغه‌ های اجتماعی باشند، اما وقتی به ابزار تفرقه و سطحی‌ نگری بدل می‌ شوند، به نقطه ضعف پیشرفت ملی ما تبدیل می‌ گردند.در فضای این آشفتگی هویتی، نه‌ تنها فرزندان ما از قهرمانان خرد و اندیشمندان دیارشان بی‌ خبر مانده‌ اند، بلکه فضای خالی روایت ملی، فرصتی فراهم کرده تا دیگران، با جسارت، چهره‌ های ماندگار علمی ما را به تاریخ خود اضافه نمایند. این نه فقط یک سرقت فرهنگی، بلکه یک شکست جمعی است که ثمره و حاصل بی‌ تفاوتی ما نسبت به میراث‌ مان است.
ما باید بپذیریم که بحران فرهنگی افغانستان، یک بحران درونی نیز هست؛ بحرانی که تا از داخل درمان نشود، از بیرون رهایی نخواهیم یافت، و نه توان ساختن آینده‌ ای روشن را خواهیم داشت.
 توهم دانایی؛ بزرگترین مانع رشد فکری و فرهنگی ما، 
جهل امروزی ما، دیگر نادانی محض نیست، بلکه توهم دانایی است؛ بیماری‌ ای که ذهن‌ ها را در سطح‌ گرایی و ظواهر حبس می‌ کند و از ژرفای دانش و آگاهی دور می‌سازد. ما کمتر کتاب می‌ خوانیم، تحقیق عمیق نمی‌ کنیم و گذشته‌ تمدنی مان را نمی‌ شناسیم. در حالی که آینده را به شعارهای پوچ و سطحی گره زده‌ ایم، این وضعیت سبب شده ذهنیت عمومی به جای پیشرفت و نوآوری، در دام تقلید کورکورانه، تعصب بی‌ پایه و جهل تاریخی گرفتار شود.  
این امر نه تنها مانع رشد فردی است، بلکه مسیر توسعه و پیشرفت ملی را نیز مسدود کرده است. ما نیازمند بازنگری عمیق در فرهنگ مطالعه، پژوهش و آموزش خود هستیم تا از این چرخه کج و معیوب خارج شویم.  
رسالت نسلی که درد را دیده و دردهای امروز را درک کرده، سنگین‌ تر از همیشه است. زمان آن رسیده که نه فقط به تاریخ کشور خود بازگردیم، بلکه به ریشه‌ های هویتی و فرهنگی‌ مان رجوع کنیم و آنها را با دیدی نو و بی‌ تعصب بازسازی کنیم. بازسازی افغانستان فقط به ایجاد راه های مواصلاتی، فرصت های شغلی، و ساختمان‌ها محدود نمی‌ شود؛ بلکه نیازمند بازسازی فکر، اندیشه‌ها، اعتماد به نفس ملی، و بازگشت به میراث بزرگ فکری، فرهنگی و انسانی‌ مان هستیم.
در سرزمینی که ابن‌ سینا در آن زاده شد و علوم طبی جهان را متحول ساخت، کتاب‌ هایش قرن‌ ها چراغ راه طبیبان در شرق و غرب عالم بود؛ جایی که ابوریحان البیرونی با ذهنی کاوشگر، بنیاد های فلسفه، ریاضی، جغرافیا، و نجوم را بنا نهاد و روش تحقیق علمی را قرن‌ ها پیش از عصر روشنگری تعریف کرد؛ همان سرزمینی که مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، پیام‌ آور عشق، همزیستی، گفتگو و انسان‌ گرایی در میان تاریکی قرون بود و اشعارش هنوز هم مرزها را درمی‌ نوردد؛  
و در همین خاک، رابعه بلخی، نخستین بانوی شاعر فارسی‌ زبان، صدای زنان را در دل تاریخ طنین‌ انداز کرد؛  
سرزمینی که ناصرخسرو قبادیانی، فیلسوف، شاعر، و سفرنامه‌ نویس، در اندیشه و ایمان قلم زد و اخلاق و حکمت را درهم آمیخت؛  
و سنایی غزنوی با اشعار عرفانی‌ اش پایه‌ گذار سبکی شد که بعدها مولانا آن را به اوج رساند.
این دیار، خواستگاه بزرگانی چون فخرالدین رازی، شاعر و متکلم اهل هرات، و سید جمال‌الدین افغان، بیدارگر سیاسی و فکری مشرق زمین است؛ کسانی که چراغ دانش، فلسفه، دین، و آگاهی را در پهنه‌ ی جهان افروختند.
آیا شایسته است که امروز فرزندان این خاک در فقر فکری، بحران هویت، و موج مهاجرت غرق شوند؟  
آیا زیبنده‌ است که چنین تمدنی، قربانی فراموشی و بی‌ خبری نسل‌ های امروز گردد؟
اگر نسلی برخیزد که به‌ جای تفرقه، همدلی پیشه کند؛ به‌ جای تعصب، تفکر و فهم را ارج نهد؛ و به‌ جای شعارهای بی‌ ثمر، عمل و مسئولیت‌ پذیری را در پیش گیرد، بی‌ گمان فردای ما، از آنِ افتخار، صلح و پیشرفت خواهد بود؛ نه حسرت و زیان.  
وگرنه، تاریخ با بی‌ رحمی از ما عبور خواهد کرد و سکوت و رخوت مان را نخواهد بخشید.


								    

مقاله ها

شبکه اجتماعی

نشانی کوتاه : www.khanemawlana.org

مطالب مشابه

شنبه 13 ارديبهشت 1404