گل‌ های کاغذی در باد؛ هنرِ ایستادگی در روزگار بی‌پناهی

چهارشنبه 2 مهر 1404
91 بازدید
گل‌ های کاغذی در باد؛ هنرِ ایستادگی در روزگار بی‌پناهی

نویسنده : نسرین تمنا

        

آدم بعضی اوقات وقتی به زندگی نگاه می‌ کند، حس می‌کند مثل یک گل کاغذی است که میان باد گیر کرده است. نه ریشه‌ای دارد که محکم شود در خاک، نه برگ و گلی که از خودش دفاع کند. فقط سبک و بی‌ پناه می‌چرخد و باد هر جا ببرد، همانجا می‌ ماند. این تصویر، دقیقاً زندگی بسیاری از ما است، مخصوصاً وقتی از خانه و خاک خودمان دور شدیم و مجبور هستیم در  دنیایی زندگی کنیم که نه برای مان ساخته شده، نه همیشه پذیرای ماست.

ولی چیزی که ما آدما را سر پا نگه میدارد، همین هنر است که در بی‌ پناهی یاد می‌گیریم. هنری که می‌گوید: «درست است، من گل کاغذی هستم، من را می‌توانی له کنی، می‌توانی بسوزانی، ولی وقتی باد بیاید، من دوباره پرواز می‌کنم.»

مقاومت همیشه به معنای شعار دادن و دیوار خراب کردن نیست. گاهی اوقات مقاومت یعنی صبح زود بلند شوی، بروی سر کاری که بسیاری وقت‌ ها حتی برایت احترام نمی‌دهد، ولی بازهم ادامه بدهی. یا مثلاً وقتی همه‌ چیز ناامید کننده‌ است، تو با همان پول کم، برای خودت یک گلدان می‌خری، بذاری گوشه‌ی اتاقت، فقط برای اینکه یاد بگیری هنوز می‌شود زندگی را رنگی دید.

مهاجرت برای بسیاری ما همین داستان است. یعنی هر روز یک جنگ کوچک با خودت: با لهجه‌ات، با مدارک ناقص ات، با نگاه سنگین آدم هایی که حس می‌کنی تو را غریبه می‌بینند. همین که با همه‌ی اینها هنوز ادامه می‌دهی، خودش هنر است. هنری که نامش را میشود گذاشت «هنرِ مقاومت».

حالا سوال این است که: گل کاغذی بودن؛ نقطه‌ ضعف است یا قدرت؟

بعضی ها می‌گویند گل کاغذی بودن یعنی شکننده بودن. ولی من می‌گویم همین کاغذی بودن می‌تواند قدرت باشد. چون کاغذ سبک‌تر از سنگ است، راحت‌تر می‌چرخد، راحت‌تر می‌پرد. وقتی زندگی می‌خواهد لهت کند، انعطاف داشتن خودش مقاومت است.
یادم است یک بار دوستم که آنهم مهاجر است، گفت: «ما مثل گلای کاغذی‌ هستیم. نه می‌توانیم ریشه بدهیم اینجا، نه می‌توانیم برگردیم آنجا. فقط بلدیم با باد کنار بیایم.» من آن زمان فکر کردم این جمله شاید غم‌ انگیز باشد، ولی تهش امید هم دارد. چون وقتی باد بیاید، گل کاغذی نمی‌میرد، فقط مسیرش را عوض می‌کند.
بی‌ پناهی همیشه بد نیست. بله، درد دارد، اما همان درد می‌تواند خلاقیت بیاورد. مثلاً بسیاری از دختر ها و پسر های که مهاجرت کردند، در همان سختی‌ها هنر خودشان را پیدا کردند. یکی شروع کرد به نقاشی کشیدن، یکی شعر گفت، یکی دست‌ سازه ساخت. گویا پناهی یک قسمی ما را هل (تیله) می‌دهد که خودمان را در یک شکلی تازه بسازیم.
وقتی حس می‌کنی هیچ پناهی نداری، مجبور هستی پناهت را در خودت پیدا کنی. همین می‌شود که یک دفتر شعر، یک بوم نقاشی یا حتی یک تیکه کاغذ می‌شود تنها جایی که آدم را نگه می‌دارد.
من فکر می‌کنم بزرگ‌ترین مقاومت در روزگار بی‌پناهی، همین ادامه دادن است. اینکه جا نزنی، حتی اگر هیچ‌ کس پشتت نباشد. اینکه بدانی مثل یک گل کاغذی شاید راحت له شوی، ولی به باد اعتماد کنی، به پرواز اعتماد کنی.
خیلی وقتا دیدم زنایی که با کودکان شان مهاجرت کردند، در اتاق های کوچک و اجاره‌ای زندگی می‌کنند، ولی بازهم برای کودکان شان کتاب می‌خرند، یا برایشان جشن های کوچک می‌گیرند. این کار ها شاید کوچک به نظر بیاید، ولی حقیقتاً یک نوع اعلام جنگ است. اعلام جنگ به ناامیدی.

اما باد همیشه دشمن نیست!
آخرش می‌خواهم بگویم باد همیشه دشمن نیست. بعضی وقت ها همین باد که می‌تواند گل کاغذی را از جا بکند، باعث می‌شود به جا های تازه برسد. ما مهاجران شاید به اجبار افتادیم در این باد، ولی اگر درست نگاه کنیم، همین باد می‌تواند ما را به تجربه‌ هایی برساند که هیچ‌ وقت در خانه ی خودمان تجربه نمی‌ کردیم.
مهم این است که مثل گل کاغذی یاد بگیریم سبک باشیم، انعطاف داشته باشیم و از هر چرخشی یک چیزی یاد بگیریم. اینطوری دیگر بی‌پناهی فقط یک درد نیست، یک فرصت هم هست؛ فرصتی برای پیدا کردن هنرِ مقاومت.




										    

مقاله ها

شبکه اجتماعی

نشانی کوتاه : www.khanemawlana.org

مطالب مشابه